Sunday, December 21, 2008

داستان نویسی کولی ها

گروه اینترنتی کولی ها با سرپرستی خانم منیرو روانی پور نسبت به برگزاری مسابقه داستان نویسی در سایت کولی نموده از میان لیست انتخابی شرکت کنندگان و داوران آنچه خواندنی و مورد توجه می باشد محوریت داستانهای انتخابی است که عمومن بر محور کلمه ممنوعه س ک س (یه خاطر ممنوعیت ایینترنتی در ایران ناچارن اینگونه تایپ شد) و جنون می گردند و داستانهایی با ساختاری دیگر و مضوع داستانی مغایر با دو پارامتر بالا کمتر محل توجه و انتخاب واقع گردیده اند . برای ریز مطلب این آدرس سایت می باشد

http://kooliha.blogfa.com/

Monday, November 17, 2008

سايه‌هاي پندار

عرب بود و با عطش آشنا ، او را به جايي انداخته‌ بودند ، كه عرب ني‌انداخته‌ بود. آن چنان جايي كه تيغ آفتاب بر فرق سر، زمين تف زده و سراب مفاهيمي بيگانه مي‌نمود. ريگزار ، شوره زار و حركت شن واژگاني بودند در سطور فرهنگ لغات.
اينجا اما هميشه‌ي خدا آسمان چكه مي كرد. سرما بود و باران ، باران بود و برف ، برف بود و سپيدي و انعكاس آن در مردمك چشم.
آسمان كوتاه و غباري تيره در پيش ، به گاه دم ، بازدم بر بر مي‌گشت و مي نشست روي صورت . از پس اين دم و بازدم ها آنجا كه سايه‌هاي رقصان ، دست دردست بخار ، چرخان موج زنان خود را به انحناي شب مي‌آويختند و شب پنجه در پنجه آسمان خود را به سپيدي تحميل مي‌داشت ، سرما او را فراخواند تا به لبها راند ، نام اولين لكه‌هاي كوچك فروافتاده از آسمان را ، « الثلج » اسمي بود كه به آنها بخشيد.


- آذرماه 1380

داغ شانه ها

مردي تو را روبروست
كه سيگار مي كشد
كمي اگر نگاه كني
نقش گنگي است
كه بر در ؛
كه بر ديوار
خطي از دود مي كشد
و مي كشد ؛ داغ
آفتاب
سرك از پشت شانه هايت
به قصد نگاه
و
نگاه مي كني به نقش ؛ به خط ؛ به دود
و تو
مي بيني
روي رد نرده
سايه اي سياه
تو را دست رد مي زند ؛
و مي روي ؛ هم پاي صدا
و مي برد به دور
پيچ در پيچ هاي سنگ فرش كوچه
گام هايت را
از دست زمين شاكي؛
از دست زمان هم
همچنان مي روي و دست مي كشي
روي ديوار
و همچنان مردي است تو را روبرو

دست مي كشي و پاهايت
سايه ات را مي كشد مماس
و تو موازي
دست مي كشي ازخود ؛
دست مي كشي از خدا

دست مي كشي تمام كوچه را
و خاطر كوچه در انهناي خود
گم مي كند ؛ ردي از تو را

و تو
همچنان خسته ؛ كمي مي گردي
اما ذهن كوچه مي داند كه ؛
ديگر برنمي گردي

و حالا روي سنگ فرش
زير حضور آفتاب
رد مردي است
كه داغ خاطراتي را
با خود مي كشد ؛
روي شانه ها
14/02/81

كوك مست

از پس پرده ي راز ،
مي رسد آواي ساز
اي همه مستان وصل
جان نيوشا كه‌راست ؟
در طربستان شوق
بيت به لب
پرنياز
چنگي سرمست پير ، پنجه به چنگ در نماز
از نوك سر پنجه‌گان ، شور و نوايي به پاست
اي همه مست مدام
دست دعاتان كجاست ؟

پرده به شد بر فراز از در درگاه ناز
وز پس اين پرده هاست ، دست اجابت دراز

راز پس پرده
نه در حوصله‌ي درك ماست
بهر طلب
بانگ دف و ناله‌ي ني ره‌گشاست

دست زنان ، رقص كنان
مست و غزل خوان و كوك
باده به دست بر سر خم ، چرخ‌ زنان هم چو دوك
با كف و دف ، نغمه سرا
گام نهيد سوي سماع
تا كه زخاك تا به سما ، گرد به گرد
دست به دست ،
گرد شوند گرد سماع


– 08/03/81

موجي ديگر

زندگي چون دريا است
و قانون دريا ،
موج است و طوفان
و پس ازطوفان ،
آسمان آبي و آبي آرام
و پس از آبي آرام ،
فرازاست و فرود
و موج و درياي ناآرام
زندگي موج است و طپش
و انسان درياست

« موجيم ، كه آسودگي‌ ما عدم ماست »

21/10/82